چکیده:
شهید ثانی در مسالک الافهام به طور مستقل به علم اسباب نزول نپرداخته اما در مواردی از سبب نزولهای ذکر شده درباره آیات بهره گرفته؛ گاهی در خلال برداشت های خود به آنها توجه کرده و گاه در نقل و نقد نظرات دیگران به این اسباب اشاره می کند. در مجموع می توان گفت که شهیدثانی اسباب نزول را به عنوان ابزاری در تفسیر و برداشت از آیات پذیرفته است.
کلید واژهها:
اسباب نزول/ روایت/ مسالک الافهام/ شهید ثانی/ فقه
*دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث
در سال 942 وارد مصر شد و نزد بسیاری از علمای اهل سنت علم آموخته، احاطه وسیعی به فقه، حديث و تفسير مذاهب مختلف اسلامی پیدا کرد. بعد از آن حج گزارد و در سال 944 به جبع بازگشت. سپس به روم سفر کرد و در سال 952 وارد استانبول شد. مدتی در مدرسه نوريه بعلبك مذاهب خمسه را تدریس کرده و برای هر گروه به مذهب خودش فتوا میداد. سرانجام به جبع بازگشت و به تدريس، تأليف و قضاوت پرداخت. (سبحانی، 10/106- 105) موقعیت و جایگاه شهید در بین مردم و شناخته شدن او به مذهب اهل بیت:، حسادتها و دشمنیهایی را علیه او بر انگیخت تا اینکه سرانجام در قسطنطنیه به سال 966، به جرم تشیّع، شربت شهادت نوشید. (حائری،3/297) او را به وثاقت، علم، فضل، زهد، عبادت و ورع ستودهاند و حُسن و کمال او را بیش از آن دانستهاند که به شماره درآید. (خویی، 8/ 385)
شهید ثانی از خرمن دانش کسانی چون پدرش علامه نور الدين علی بن احمد (م925)، علامه شيخ علي بن عبد العالی ميسی (م938)، سيد حسن بن سيد جعفر حسينی عاملی كركی (م933)، شمس الدين محمّد بن مكّی عاملی شامی (م938)، شيخ ابوالحسن بكری از علمای مصر (م953)، شيخ ناصر الدين لقانی مالكی، شيخ شمس الدين محمد ابی النحاس1 و شيخ عبدالحميد سمهودي (شهید ثانی، مسالك الأفهام،/ 31 -30) خوشه چید و شاگردانی پرورید همچون شيخ حسين بن عبد الصمد، پدر شيخ بهایي (م984)، شيخ علي بن زهرة جبعی، شيخ محمد بن حسين حرّ عاملي مشغری؛ جدّ صاحب وسائل و پدر زن شهید، سيد نور الدين بن سيد فخر الدين عبدالحميد كركي، سيد علي بن حسين بن ابي الحسن عاملي جبعي؛ پدر صاحب مدارك، سيد علی بن سيد حسين صائغ عاملی و محمد بن علي بن حسن عودی جزينی، که رسالهای در زندگینامه شهید ثانی نگاشته است. (همان، /34-33)
از مهمترین تصنیفات شهید ثانی میتوان از این موارد نام برد:
1- روض الجنان في شرح إرشاد الأذهان که شرحی مزجي بر إرشاد علامه حلی و نخستین تألیف شهید است.
2- الرّوضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية؛ شرحی است بر لمعه شهيد اول؛ محمد بن مكي عاملي (م786).
3- مسالك الأفهام الی تنقيح شرائع الإسلام
4- تمهيد القواعد الأصولية و العربية لتفريع الأحكام الشرعية که آن را در دو بخش تنظیم کرد: بخش اول بیانی است از صد قاعده اصولی و احکام متفرع از آن و بخش دوم به صد قاعده در زبان عربی میپردازد.
5- منية المريد في آداب المفيد و المستفيد؛ اثری است در اخلاق و مناسب برای طلاب علوم دينی، علما و قضات. شهید بعد از گزینش آن را بغية المريد مختصر منية المريد نام نهاد.
6- مسكّن الفؤاد في فقد الأحبة و الأولاد؛ این کتاب که بعد از ابتلای شهید به فقدان فرزندانش به نگارش در آمده، انسان مصیبت زده را به صبر در برابر شدائد فرا میخواند. وی خلاصه این اثر را مبرد الأكباد في مختصر مسكّن الفؤاد نامید.
7- التنبيهات العلية علی وظائف الصلاة القلبية؛ تألیفی است در اسرار و وظایف قلبی نماز.
8- المقاصد العلية في شرح الألفية؛ شرحی است استدلالي بر ألفيه شهيد.
9- الدّراية؛ نامی است برای شرح بداية الدراية که خود نگاشته بود.
10- حقائق الإيمان؛ اثری در عقاید و اصول دين.
11- الفوائد الملية في شرح النفلية؛ شرحی است مزجي و مختصر بر النفلية شهيد اول که به مستحبات نماز پرداخته. این اثر در ایران همراه با المقاصد العلية منتشر شده. (همان، /42-40)
این موارد گزیدهای بود از تصنیفات و شرح و حاشیههای شهید بر کتب معروف. اما ذکر تمام آثار شهید و پردازش وافی به یکایک آنها در این مجال ممکن نیست.
«مسالك الأفهام إلی تنقيح شرائع الإسلام» شرحی است بر شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام اثر ابوالقاسم نجم الدين جعفر بن حسن، مشهور به محقق حلی(م676). شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعه بیش از بیست شرح از آن را با عناوین خاص همچون مسالك، جواهر و مانند آن نام برده؛ حدود صد شرح از آن را با عنوان شرح الشرائع معرفی کرده و از دوازده حاشیه بر آن یاد میکند. اما مسالک الافهام، بزرگترین تصنیف شهید ثانی است. او در ابتدا تعلیقهای بر شرایع نگاشت و بعدها با تکمیل مطالب، آن را به صورت شرحی مفصل ارائه کرد. (همان،/ 45) این کتاب چندین بار در ایران با چاپ سنگی منتشر شده و دارای نسخ خطی متعددی است. (همان، /47) چاپ منقحی از آن در «مؤسسه معارف اسلامی» قم و در پانزده مجلد همراه با زندگی نامهای از شهید در مقدمه، به زیور طبع آراسته شده است.
مباحث فقهی مسالک در چهار بخش تنظيم شده:
بخش اول: عبادات؛ كه به ده كتاب تقسيم میشود (همان، 1/4) و در رمضان سال951 به اتمام رسيده است. (همان، 3/ 112)
بخش دوم: عقود؛ به پانزده كتاب منقسم شده (همان، 3/117) و در ربيع الثانی سال 963 به پایان رسيده. (همان، 9/4)
بخش سوم به ايقاعات پرداخته كه خود يازده كتاب دارد (همان، 9/6) و در رمضان سال 963 نگارش آن به اتمام رسيده. (همان، 11/400)
و بالاخره بخش چهارم پیرامون احكام است با دوازده كتاب (همان، 11/402) كه در ربيع الثانی سال 964 به سرانجام رسيده است. (15/532)
حادثهای را سبب نزول مینامند که آیه یا آیاتی در اِِخبار از آن یا برای تبیین حکمش در همان ایام وقوعش نازل شود. لذا سبب نزول واقعهای است که در زمان رسول الله اتفاق افتاده، یا سؤالی است که از ایشان پرسیده شده و آیه یا آیاتی در بیان حکم آن نازل شده. اما مراد از اینکه گفتیم در ایام وقوع حادثه، زمانهایی است که آیاتی خبر دهنده از آن حادثه نازل میشوند؛ فرقی نمیکند که بلافاصله بعد از حادثه باشد یا به اقتضای حکمتی با تأخیر از آن حادثه. چه اینکه در ماجرای سؤال قریش از روح و اصحاب کهف چنین شد. (زرقانی، 1/82-81)
در فهم مراد هر سخنی شناخت جهات خارجی و قرائن، امری ضروری است؛ در مورد آیات قرآن کریم، اسباب نزول کمک زیادی به شناخت این قرائن میکند. همچنین اسباب نزول مقدمات ذهنی لازم را برای محقق فراهم میآورد تا خود را در فضای نزول وحی حس کرده، به فهم عمیقتری از آیات نائل شود؛ (مسعودی،/41،39) چرا که ساختار و گونه تعبیر در آن دسته از نصوص قرآنی که با سبب نزول معینی در ارتباطند، متناسب با مقتضای آن سبب است. (حکیم،/ 39)
اما جایگاه روایات اسباب نزول در تفسیر قرآن چگونه است؟
بياناتی كه در شأن و سبب نزول آيات قرآن كريم آمده، چند قسم است:
الف) بياناتی كه به صورت تاريخ است، نه روايتی از معصوم(ع). مانند اينكه از ابن عباس نقل شود كه اين آيه در چنين زمينهای نازل شده است. اين گونه شأن نزولها مانند اقوال مفسران تنها زمينه ساز برداشتهای تفسيری است و حجيتی ندارد؛ البته اگر در موردی اطمينان حاصل شود، مانند آنكه از قول ابن عباس طمأنينه پديد آيد، خود آن وثوق و طمأنينه معتبر است، نه آنكه صرف تاريخ، اعتبار تعبدی داشته باشد؛ بر خلاف حديث معتبر كه حجيت تعبدی دارد، هر چند وثوق حاصل نشود.
ب) روايات فاقد سند صحيح و معتبر. اين گونه شأن نزولها گرچه بر اثر احتمال صدور آن از معصومين: با كلام بشری متفاوت است و بايد تكريم شود، اما از نصاب لازم در حجيت برخوردار نيست.
ج) شأن نزولهايی كه به صورت روايت نقل شده و دارای سند صحيح و معتبر است. اين گونه روايات در تبيين شأن و يا سبب نزول آيه حجيت دارد، ولی همان گونه كه روايات تطبيقی شمول و گستره معنای آيه را محدود نمیكند، روايات شأن نزول نيز بيانگر مورد و مصداقی برای مفهوم كلی آيه است و هيچ گاه مورد يك عام يا مطلق، مخصص يا مقيد آن نيست و اين گونه روايات گرچه مايه كاهش عموم يا اطلاق نيست، ليكن رهگشای خوبی برای مفسر است تا آيه را به گونهای تفسير كند كه با مورد خود هماهنگ و سازگار باشد. (جوادی آملی،1/ 232-233)
شهید ثانی در مسالک الافهام مستقلاً به علم اسباب نزول نپرداخته، اما در مواردی از سبب نزولهای مذکور درباره آیات بهره گرفته است؛ گاهی در خلال برداشتهای خود به آنها توجه کرده و گاهی در نقل و نقد نظرات دیگران به این اسباب اشاره میکند. او درباره آيات بقره/ 223 و 229، نساء/ 7، 11 و 128، احزاب/ 29-28 و 37، نور/6 و8، طلاق/ 4 و مجادله/ 4-1 و سورههاي معوذتين به ذكر مواردي از اسباب نزول پرداخته كه در جاي خود به هر كدام از آنها ميپردازيم. اما مطالب مذکور درباره اسباب نزول در این اثر، در چند محور قابل بررسی است:
از دیر باز بین علمای اصول در مورد آیهای که لفظی عام و سببی خاص دارد، اختلاف بوده که آیا عموم لفظ را در صدور حکم لحاظ کنند و یا خصوص سبب را. نظر مشهور آن است که عموم لفظ معتبر است. طرفداران این نظریه میگویند:
«ملاک عموم لفظ است؛ یعنی حکم آیه در سبب و غیر سبب جاری است و نیاز نیست از قیاس و ادله دیگر برای جریان حکم در غیر سبب استفاده کرد، زیرا با وجود نص، نوبت عمل به غیر نص نخواهد رسید.» (بهرامی و سجادی، /47)
آنگونه که از بیان شهید پیداست، او نیز عموم لفظ را در صدور حکم معتبر میداند، لذا در هنگام جمع دو روایت سبب نزول ذیل آیه(وَ الَّذينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقين)(نور/6)، که یکی آیه را در شأن هلال بن امیه دانسته و دیگری در شأن عویمر عجلانی، میگوید:
«اینکه پيامبر(ص)در ماجرای دوم (قضیه عویمر) فرمود: «درباره تو و همسرت آیهای نازل شده» را میتوان بر این حمل کرد که رسول الله حکم واقعه را توسط آیهای که در شأن هلال نازل شده بود، برای عویمر تبیین کرد و حکمی که برای یک نفر صادر شده، برای دیگران هم کاربرد دارد.» (شهید ثانی، مسالک الافهام، 10/176)
او با این بیان، علاوه بر اینکه حکم را از مورد نزول به موارد مشابه تسری داده است، آن را ریشه دار در سنت رسول الله هم میداند.
فقه شهید ثانی، فقهی استدلالی است و نه روایی، از این رو مبنای کار او نقل روایات نیست، بلکه مطلب را بر محور شرح عبارت محقق حلی و بحث پیرامون نظریات او پیش میبرد و هنگام ارائه مستند حکم، به روایات استدلال میکند. او معمولاً به ذکر سند روایات نمیپردازد، بلکه به عباراتی چون «لصحيحة عبد اللّه بن سنان عن الصادق(ع)» (2/67)، «يعضدها الرواية الصحيحة عن الصادق(ع)» (2/69)، «استنادا إلی صحيحة أبي ولّاد عن أبي عبد اللّه(ع)» (4/99) و «المستند رواية أبي بصير عن أبي عبد اللّه(ع)» (10/32) و... در نقل سند اکتفا کرده و به نقل روایت میپردازد؛ یعنی در هر مورد به ذکر نوع و درجه صحت روایت، راوی طبقه اول و معصومی که گوینده حدیث است، اکتفا کرده است. روش او در نقل روایات اسباب نزولی که به طریق شیعه از معصوم رسیده ـو البته در این اثر اندکندـ نیز همین گونه است. مثلاً در بیان شأن نزول آیه 223 سوره بقره، سند چنین نقل شده:
«روی الشيخ في الصحيح عن معمّر بن خلّاد قال: « قال أبو الحسن(ع): ...» (7/62)
اما درباره گفتار صحابه پیرامون اسباب نزول، به ذکر نام صحابی اکتفا کرده است (10/175؛ 8/363؛ 7/61) و حتی در مواردی با عناوینی چون «ذکروا» (10/175) و «روی» (7/71) و بدون اشاره به نام راوی، به نقل اسباب نزول میپردازد.
روایات اسباب نزول در مسالک الافهام بدون سند نقل شدهاند، در نتیجه نمیتوان شاهد نقد سندی این روایات بود. اما گاهی محتوای این روایات مورد بررسی و تحلیل قرار گرفتهاند. در این حالت به جزئیات این روایات هم توجه شده و از آنها استفاده شده که در ادامه به این موارد اشاره میکنیم. اما نقدی که به رد روایت منجر شود را تنها در جایی میتوان دید که روایت مذکور با یک روایت سبب نزول دیگر معارض باشد و یا محصول فقهی آن با روایات فقهی رسیده از اهل بیت: تناقض داشته باشد. برای نمونه شهید تحت عنوان «لا يثبت الميراث عندنا بالتعصيب» که ردی است بر قاعده تعصیب؛2 به نقل دلایل هر دو گروه میپردازد؛ روایات اهل بیت:در نحوه تقسیم مازاد فروض و رد تعصیب را آورده و در بین دلایل روایی قائلان به تعصیب، به دو روایت از ابن عباس و یک روایت اسباب نزول که از جابر رسیده اشاره میکند. روایت اسباب نزول به این صورت است:
«عبد اللّه بن محمد بن عقيل از جابر روایت کرده که سعد بن ربيع در جنگ احد به شهادت رسید. همسرش با دو دختر سعد نزد رسول الله آمد و گفت: ای رسول خدا! پدر این دو در جنگ احد به شهادت رسید و عمویشان تمام مال او را تصاحب کرده و این دو نمیتوانند ازدواج کنند، مگر اینکه مالی داشته باشند. رسول الله فرمود: خداوند در این باره قضاوت خواهد کرد. و خداوند نازل فرمود: (يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ...) (نساء /11) بعد از آن رسول الله(ص)عموی آن دو دختر را فرا خواند و گفت: به دو دختر دو سوم مال را بده و به مادرشان یک هشتم و باقی مال از آن تو باشد.» (13/103)
شهید در رد این روایات، به تکذیب دو مورد اول از جانب ابن عباس اشاره کرده و بعد به ناهماهنگی قاعده تعصیب با بسیاری از صورتهای تقسیم ارثی که خود اهل سنت به آن اعتقاد دارند، توجه میدهد. (13/105-106)
نمونه دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، ذیل آیه(نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّی شِئْتُمْ...)(بقره/ 223) آمده؛ شهید ثانی بعد از ذکر دو نظر فقهی متفاوت پیرامون آیه، که هر کدام شاهدی از اسباب نزول دارند، به تعارض روایات اشاره کرده و روایتی را که حدیث صحیحی در تأیید آن از طریق شیعه آمده، بر میگزیند. (ر.ک به 7/61)
در این جايگاه، شهید از جزئیات روایات بهره گرفته و از آنها در تأیید برداشتهای فقهی استفاده میكند. از این قبیل میتوان به این موارد اشاره کرد:
الف) درباره اینکه در جاری شدن لعان طبق حکم آیه(وَ الَّذينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقينَ*وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبين)(نور/ 7-6)، بیّنه نیاوردن از طرف زوج شرط است یا نه، دو قول مطرح کرده و در تأیید هر دو به اسباب نزول هم اشاره دارد. خلاصه مطلب شهید به این صورت است:
«1- بیّنه نیاوردن شرط نیست؛ به خاطر رعایت اصل و به خاطر اینکه رسول الله بین عویمر و همسرش لعان را جاری کرد و از بیّنه نپرسید.
2- بیّنه نیاوردن شرط است؛ علامه حلی و بیشتر فقها این قول را برگزیدهاند. به این دلیل که شاهد نیاوردن در آیه شرط است و به خاطر اینکه ابن عباس در ماجرای هلال روایت کرده که رسول الله فرمود: بیّنه بیاور، وگرنه بر پشتت حد میزنم. سپس آیه نازل شد و حضرت رسول بین آنها لعان را جاری کرد. همچنین اگر او از لعان رویگردان میشد، حد میخورد و در این صورت با وجود بینه حد خورده بود؛ در نهایت اینکه لعان حجت ضعیفی است و با وجود بیّنه که حجت قویتری است، به آن عمل نمیشود. معتقدان به این قول حالت اول را این گونه پاسخ میدهند که این دلایل عمل بر اساس اصل را منتفی کرده. به علاوه جایز است که رسول الله به حال افراد علم داشته باشد و از بیّنه نپرسد.» (10/180)
ب) در اینکه مراد از عذاب در آیه(وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّه)(نور /8)، حد است، یکی از مؤیدهای شهید، اسباب نزول است؛
«بدون شهادت، عذابی جز حد برای آن زن نیست و حبس عذاب نامیده نمیشود، بلکه بر خلاف حد، دلیلی برای حبس نداریم ... و به خاطر سخن رسول خدا به هلال (آنگاه که همسرش را متهم کرده بود): بیّنه بیاور، وگرنه بر پشتت حد میزنم، و هلال گفت: سوگند به آن که تو را به حق مبعوث کرده، راست میگویم و قطعاً خداوند چیزی که مرا از حد مبّرا کند نازل خواهد نمود. پس این آیات نازل شد.» (10/242)
ج) استفاده از اسباب نزول در تعیین معنای شرط در آیه(وَ اللاَّئي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاَّئي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ ...) (طلاق/4)؛
«قول خداوند به «إِنِ ارْتَبْتُمْ»، میتواند پذیرای عقیده جمهور مفسران و علمایی باشد که مراد خداوند را اینگونه تأویل میکنند: اگر در عده این زنان شک دارید و به مدت آن آگاه نیستید. چیزی که به این تأویل رهنمون میشود، سبب نزول این آیه است که ابی بن کعب گفت: ای رسول خدا! عده گروهی از زنان در کتاب خدا نیامده؛ زنال کوچک، زنان کهن سال و زنان باردار، پس خداوند نازل فرمود(وَ اللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ... وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ)» (9/232)
د) در آیه(لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضا)(نساء /7)، شهید در ردّ نظر کسانی که لفظ «نساء» را در آیه مشمول تخصیص میدانند و لفظ رجال را نه، میگوید:
«از آنجا که اصل در آیه عموم است، حکم کردن به ارثبری بعضی از زنان کفایت نمیکند، وگرنه مثل این تخصیص در مورد مردان نیز لازم است و عمومیت این آیه در ارث بردن زنان را این مطلب تأیید میکند که این آیه برای ردّ این خوی عصر جاهلیت نازل شد که آنها به زنان هیچ ارثی نمیدادند. چنان که این مطلب در روایت جابر از زید بن ثابت آمده و بدون عام بودن آیه، این ردّ تام نیست.» 3 (13/97)
گاهی بیان سبب نزول آیه در کلام شهید به منظور تبیین بیشتر فضای آیه است. برای نمونه ذیل آیات(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً * وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيما)(احزاب/ 29 - 28) میفرماید:
«(از جمله احکام مخصوص به رسول الله(ص)اینکه) واجب است همسرانش را مخیر کند به برگزیدن زندگی با او و جدایی از ایشان، به خاطر این قول خداوند: (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً ... أَجْراً عَظيما). و اصل آن مطلبی است که از آن زنان روایت شده؛ آنها به آنچه خداوند از فقر و صبر بر آن برای رسولش برگزیده بود، عیب جویی کرده و زینت دنیا را طلب میکردند، با آنکه حضرت رسول(ص)آن را خوش نمیداشت. این باعث خشم حضرت از آنها و در نتیجه کنارگیری یک ماهه از آنان شد و سپس این آیه نازل شد:(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ ...) ایشان تخییر آنها را از عایشه آغاز کرد و آنها خدا و رسولش را برگزیدند.» (7/ 71)
گاهی اسباب نزول در مسالک تنها در مقام بیان تاریخ بازگو میشود؛ به عنوان نمونه در ابتدای کتاب «الظهار» به اولین کسی که در اسلام ظهار کرد و بعد از آن آیات1-4 سوره مجادله نازل شد، اشاره شده؛
«و روي أن أول من ظاهر في الإسلام أوس بن الصامت من زوجته خولة بنت ثعلبة علی اختلاف في اسمها و نسبها، فأتت رسول اللّه صلّی اللّه عليه و آله فاشتكت منه فأنزل اللّه تعالی قوله:(قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ ...)» (9/463)؛
«روایت شده اولین فردی که در اسلام ظهار کرد، اوس بن صامت بود از همسرش خوله بنت ثعلبه که البته در نام و نسب همسرش اختلاف است، او نزد رسول الله آمد و از شوهرش شکایت کرد و خداوند این آیه را نازل کرد: (قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ ...)»
چنان که گفتیم، شهید در هنگامه تعارض روایات، تعارضی که به اختلاف در برداشتهای فقهی منجر میشود، به تقویت جانب یکی از روایات پرداخته و این طبعاً غیر صحیح بودن طرف دیگر را نشان میدهد. شاید این از آن روست که او در مقام صدور فتوا، تعارض را غیر قابل جمع دیده و در نتیجه جانب احتیاط را گرفته؛ گرچه باز هم صراحتاً به ساختگی بودن روایت مقابل اشارهای نمیکند. اما در چند مورد که شأن نزول به گونهای به حضرت رسول(ص) مربوط بوده و اثر عملی برای دیگران نداشته، روایات نادرستی را ذکر میکند. گرچه شروع نقل با عباراتی چون «قیل» (15/ 76) و «روی» (8/ 363) نشان دهنده اعراض او از این گونه روایات است، اما همین اندازه از نقل، بدون نقد صریح، از دانشمندی فرزانه چون شهید ثانی مورد انتظار نیست. از این موارد میتوان به این صورت نام برد:
شهید در کتاب «النکاح» بحثی دارد با عنوان «خصائص النبی» که در آن به برخی احکام مختص به پیامبر اکرم(ص)در باب ازدواج پرداخته و از آن جمله عبارتی را به نقل از علامه حلی4 آورده که مبنای آن یک روایت جعلی اسباب نزول است، اما اشاره صریحی به رد آن ندارد؛
«دانشمندان برای حضرت رسول خصوصیات زیادی غیر از این موارد آوردهاند، تا اینکه برخی کتابهای حجیمی در این باره تصنیف کردهاند. علامه در «التذکره» بیش از هفتاد مورد از این قبیل را نام برده. از جمله اینکه وقتی حضرت رسول(ص)در ازدواج با زنی رغبت مي كرد، اگر همسر نداشت، اجابت اين درخواست بر او واجب بود و ازدواج با او بر ديگران حرام بود و اگر همسر داشت، طلاق او بر همسرش واجب ميشد، مانند قضيه زيد.» (7/ 78)
عبارت پایانی نشان میدهد که این سخن بر مبنای سبب نزول نادرستی است که برخی ذیل آیه 37 سوره احزاب نقل نمودهاند. این آیه به ماجرای ازدواج رسول الله با زینب اشاره دارد؛
(وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضی زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَی الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً)(احزاب /37)
«(به خاطر بياور) زمانی را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودی [به فرزند خواندهات «زيد»] میگفتی: «همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهيز!» (و پيوسته اين امر را تكرار میكردی) و در دل چيزی را پنهان میداشتی كه خداوند آن را آشكار میكند و از مردم میترسيدی در حالی كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسی! هنگامی كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسری تو درآورديم تا مشكلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خواندههايشان -هنگامی كه طلاق گيرند- نباشد و فرمان خدا انجام شدنی است (و سنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود).»
مسائل خلاف عصمتی که برخی ذیل این آیه به پیامبر اکرم(ص)نسبت دادهاند،5 اکثراً بر پایه توهمی نادرست از عبارت(وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه)در این آیه است. با مراجعه به احادیثی از اهل بیت حضرت رسول(ص)، تفسیر و سبب نزول صحیح این عبارت را مییابیم. به عنوان نمونه حدیث مفصلی از امام رضا(ع)در این باره وارد شده که خلاصهای از آن به این صورت است:
«علي بن محمد بن جهم در یک مجلس مناظره که مأمون با حضور فرقههای مسلمان و غیر مسلمان ترتیب داده بود، از امام رضا(ع)درباره چگونگی سازگاری عبارت «وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ» با عصمت حضرت رسول(ص)پرسید و ایشان پاسخ فرمود: خداوند نام همسران پیامبر در دنیا و آخرت را به ایشان اعلام کرده بود. از آن جمله زینب بنت جحش بود که در آن هنگام همسر زید بن حارثه بود. رسول الله نام او را آشکار نکرد تا منافقان نگویند او زنی را ام المؤمنین و یکی از همسرانش میخواند که در خانه مرد دیگری است و از این گفتار منافقان میترسید که خداوند نازل فرمود: (وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه)» (بحرانی، 4/ 472 و471)
گذشته از این روایت، مطالبی که برخی ذیل این آیه به پیامبر اعظم(ص)نسبت دادهاند، اموری است که حتی با اخلاق یک انسان عادی منافات دارد و اسباب هجمه دشمنان اسلام به ایشان را آماده کرده، علاوه بر اینها با عقل نیز ناهماهنگ است. اگر حضرت رسول رغبتی به ازدواج با زینب داشت، از ابتدا این امر برایشان ممکن بود؛ زیرا او دختر عمه پیامبر بود و چنان که بعضی روایات میگویند، تمایلی به ازدواج با زید نداشت، بلکه با تأکید رسول الله با او ازدواج کرد و این نشان از آن دارد که ایشان رغبتی به ازدواج با زینب نداشتهاند. به علاوه بلندای مرتبه اخلاقی پیامبر اکرم با این مطالب سازگار نیست.6 (فضل الله، 18/ 317- 316)
ابن کثیر ذیل این آیه به کسانی که این مطالب را نقل میکنند، چنین خرده میگیرد:
«ابن ابی حاتم و ابن جریر در اینجا مطالبی را از گذشتگان نقل میکنند که دوست دارم آنها را به خاطر نادرستیشان کنار بگذارم. لذا آنها را نقل نمیکنم.» (ابن كثير، 6/ 378)
شهید در کتاب «القصاص» مسالک به مناسبت بحث درباره چگونگی قصاص کسی که با سحر موجب قتل دیگری شده، گفتار علامه حلی از قول شیخ طوسی به اینکه «سحر امری حقیقی نیست» را آورده و میگوید: فقها اختلاف دارند که آیا سحر امری حقیقی است، یعنی در مسحور تأثیرگذار است یا نه، مجرد تخیل است؟ و در ادامه میگوید:
«روایاتی هست که دلالت بر وقوع سحر در زمان رسول الله دارد، تا آنجا که گفته شده ایشان سحر شد، چنان که گمان میکرد کاری را انجام داده، در حالی که انجام نداده بود. در این باره بود که معوذتین نازل شد.» (15/ 76)
درباره سبب نزول این سوره دو قول مطرح است: برخی میگویند لبيد بن اعصم يهودی پیامبر(ص)را سحر کرده.7 اما عدهای معتقدند این دو سوره تعویذی بوده از جانب خداوند برای رسول الله(ص)که سخت بیمار شده بودند؛
«في تفسير علي بن إبراهيم حدثني أبی عن بكر بن محمد عن أبی عبد الله(ع) قال: كان سبب نزول المعوذتين انه وعك رسول الله صلی الله عليه و آله فنزل عليه جبرئيل بهاتين السورتين فعوذه بهما» (عروسی حويزی، 5/ 717)
«علي بن ابراهيم از پدرش از بكر بن محمد ازامام صادق(ع)نقل میکند که پیامبر اکرم به سختی بیمار شد و جبرئیل این دو سوره را فرود آورد تا ایشان را به وسیله آن دو در امان دارد.»
البته در تفسیر علی بن ابراهیم به جای لفظ «وعک»، «وعد» آمده (قمي، 2/ 450) که به نظر «وعک» صحیحتر باشد؛ این واژه به معنی درد و بیماری در بدن است (ابن منظور، 10/ 514) و طبیعتاً بیماری در بدن هر علتی میتواند داشته باشد و قراین زیادی که سحر را درباره پیامبر منتفی میداند، نقش علّي سحر را حذف میکند.
شیخ طبرسی بعد از نقل داستان لبید و سحر او میگوید:
«این گفتار جایز نیست، زیرا کسی که ایشان را به مسحور توصیف کند، گویی که خود عقلش فاسد شده و خداوند از این سخن رویگردان است؛(قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً*انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً)(اسراء/48-47) ولیکن ممکن است آن یهودی که نامش رفت یا دخترانش در این کار کوشیده اما موفق نشده باشند و خداوند رسولش را به کاری که آنها به طور پنهانی کرده بودند، آگاه کرد تا آن سحر را از چاه خارج کنند و این دلیلی باشد بر صدق رسول الله. همچنین چگونه ممکن است بیماری به دلیل فعل آنها باشد، حال آنکه اگر توان آن را داشتند، پیامبر و بسیاری از مسلمانان را از شدت دشمنی به قتل میرساندند.» (طبرسی، 10/865)
دلایل دیگری همچون مکی بودن این دو سوره و برخورد حضرت رسول با یهودیان در مدینه و مصونیت پیامبر(ص)از هر چیزی که مصداقی از سلطه شیطان بر او باشد، طبق نص قرآنی(إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوين)(حجر/42): «تو را بر بندگان من تسلطی نيست، مگر بر آن گمراهانی كه تو را پيروی كنند.» هم بر بطلان مسئله سحر دلالت دارند. (صدر و ربانی، /109-106)
شهید در سبب نزول آیه(وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ ...)(نساء/ 128) میگوید:
«از ابن عباس روایت شده که پیامبر اکرم(ص)قصد طلاق سوده را داشت که او گفت مرا طلاق نده و در شمار همسرانت باقی بگذار، اما نوبتی را برای من قرار نده و آن را به عایشه بده، پس این آیات نازل شد.» (8/ 363)
به نظر میرسد که این سبب نزول خالی از اشکال نباشد؛ وقتی در منابع تاریخ و تفسیر درباره علت تصمیمی که به پیامبر(ص)نسبت میدهند، جستجو میکنیم، فقط یک علت را ذکر میکنند و آن پیر شدن سوده است.8 این در حالی است که ما این رفتار را ـکه کسی همسرش را به خاطر کهولت سن طلاق بدهدـ در شأن یک مؤمن عادی نمیدانیم، چه رسد به رسول خدا. رسولی که(وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوی)(نجم/3) درباره او فرود آمده، لذا هیچ چیز را بر اراده خدا بر نمیگزیند، طلاق گفتن او هم با اراده الهی است و جز به خاطر دوری از زینتهای دنیا نخواهد بود؛(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلا)(احزاب/ 28 ): «ای پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگی دنيا و زرق و برق آن را میخواهيد، بياييد با هديهای شما را بهرهمند سازم و شما را به طرز نيكويی رها سازم!»
درباره پیامبری که در اوج جوانی و حُسن با بانویی چهل ساله ازدواج کرد، نمیتوان چنین بیپروا سخن گفت. اما اینکه در این روایت به سن زیاد سوده اشاره شده، قابل تأمل است. درست است که او بیوه سكران بن عمرو بود و از او چند فرزند داشت (طبري، 11/601-600)، اما به نظر نمیرسد که شرایطی بسیار متفاوت از ام سلمه داشته باشد. ام سلمه، بیوه عبدالله بن عبدالاسد بن هلال، همراه با ابوسلمه دو بار به حبشه هجرت کرد و در سال چهارم هجری، بعد از وفات همسرش، در حالی با حضرت رسول(ص)ازدواج کرد که چهار فرزند از ابوسلمه داشت. (همان، /604-603) سوده هم طبق نقل طبری همراه با همسرش در دومین هجرت به حبشه شرکت داشت و بعد از بازگشت به مکه، همسرش را از دست داده (همان، /600) و در دهمین سال نبوت پیامبر با ایشان ازدواج کرد و همراه با ایشان به مدینه هجرت نمود. (ذهبی، 3/ 288)
درباره تاریخ وفات سوده، دو نظر وجود دارد: 1- سال 54 در زمان حکومت معاویه (طبري، 11/600 ؛ ذهبی، 3/288) 2- انتهای خلافت عمر (ابن کثیر، 7/144؛ ابن عبد البر، 4/1867) که سال 23 هجری است. (ابن جوزی، 4/329) و سن او را در هنگام وفات، 80 سال دانستهاند. (مقریزی، 6/34)
در این صورت، طبق نظر اول، سوده هنگام وفات پیامبر(ص) 36 سال داشته و طبق نظر دوم، 67 سال. البته این را هم باید در نظر داشت که سوره نساء، که آیه 128 آن مورد بحث ماست، در طول سال هفتم هجری و در مدینه نازل شده (ابن عاشور، 4/ 6)، لذا سوده هنگام نزول آیه حدوداً 33 یا 64 ساله بوده است. در حالت اول که قضیه منتفی است و در حالت دوم، سن او در هنگام ازدواج با رسول الله 54 سال بوده. از این رو کسی نمیتواند ادعا کند که حضرت رسول به خاطر جوانیاش با او ازدواج کرده که حال به خاطر پیری طلاق گوید.
به نظر میرسد تنها فایده این گونه اخبار برای برخی، اثبات برتری عایشه نسبت به دیگر همسران رسول الله است. ابن کثیر به نقل از عروه درباره این آیه میگوید:
«خداوند درباره سوده و زنان مانند او این آیه را نازل کرد: (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضا)و این به این خاطر بود که سوده به سن پیری رسید و ترسید که رسول الله از او جدا شود و در نتیجه جایگاهش را نسبت به ایشان از دست بدهد. او که به علاقه پیامبر به عایشه و جایگاه او نزد پیامبر آگاه بود، نوبت خود را به عایشه بخشید و پیامبر هم پذیرفت.» (ابن كثير، 2/ 378)
آخرین نکته اینکه در سبب نزول این آیه، ماجرای دیگری هم نقل شده که آن را در شأن دختر محمد بن مسلمه، همسر رافع بن جريح میداند که پا به سن گذاشته بود و همسرش با دختری جوان ازدواج کرد و او از ظلم رافع در حق خود میترسید. (قمی، 1/154)9
شهید ثانی در نقل اسباب نزول به منبع آن اشارهای نمیکند. فقط گاهی طریق آن را که روایت خاصه (7/62) یا عامه (7/61) است ذکر کرده، اما با توجه به منبع یابی مصححان کتاب میتوان گفت که بخش عمده این روایات از منابع اهل سنت نقل شدهاند. بعضی از این منابع عبارتند از: مسند احمد، صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابن ماجه، سنن ابی داود، سنن ترمذی، تفسیر طبری، المعجم الکبیر طبرانی، جامع الاحکام قرطبی، الدر المنثور و المستدرک حاکم.
از منابع شیعه نیز به تفسیر قمی، التبیان، تهذیب، استبصار، تفسیر عیاشی، وسائل الشیعه و مجمع البیان اشاره شده است.
- نام او در کتاب دیگر شهید با نام «الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية» (1/171)، به این صورت بیان شده: الشيخ شمس الدين محمد بن أبي النحاس.
2- تعصیب از عصبه گرفته شده و آن از عصابه، به معنی عمامه که سر را احاطه میکند، اخذ شده. به پدر، پسر، برادر و عموی فرد عصبه گفتهاند؛ چون به مانند عمامه اطراف او را احاطه کردهاند. (محمود، 1/ 474) اصطلاح تعصیب در بحث ارث آنجا به کار میرود که فریضه از مجموع سهام افراد بیشتر باشد. (عاملی، /46) در این حالت اهل سنت معتقدند که زیاده را باید به عصبه میت داد، بی آنکه از مازاد به صاحبان فروض سهمی بدهند. اما شیعه بر اساس ادلهای که از اهل بیت:صادر شده، آن را نمیپذیرد؛ بنابراین چیزی از ترکه میت به عصبه داده نمیشود. مثلاً اگر ترکه میت دو دختر و یکی از والدین باشد، دو سوم، فریضه دو دختر است و یک ششم، سهم یکی از والدین، پس یک ششم زیاد میآید. از نظر ما این زاید به پنج سهم تقسیم میشود و به نسبت چهار سهم برای دو دختر و یک سهم باقی مانده برای یکی از والدین خواهد بود و چیزی به عصبه داده نمیشود. (فیض،/ 306)
3- همچنین ر.ک به کتاب «الخلع» که شهید در بیان اینکه در طلاق خُلع، که جواز آن از آیه (لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِه) (بقره/229) استفاده میشود، کراهت زن از ادامه زندگی با همسرش شرط است، این مطلب را با روایاتی از شیعه بیان داشته است. (مسالک الافهام، 9/409) و در مقام تأیید به سبب نزول آیه هم اشاره میکند. برای اصطلاح خُلع ر.ک به: مشكينی،/227 و سعدی،/120
4- عبارت علامه در التذکره به این صورت است:
«كان اذا رغب(ص)فی نكاح امراة فان كانت خلية فعليها الاجابة و يحرم علی غيره خطبتها و للشافعية وجه انه لا يحرّم و ان كانت ذات زوج وجب علی الزّوج طلاقها لينكحها كقضية زيد و لعل السرّ فيه من جانب الزوج امتحان ايمانه و اعتقاده بتكليفه النزول عن اهله و من جانب النبی(ص)ابتلاؤه ببلية البشرية و منعه من خائنة الاعين و من الاضمار الذی يخالف الاظهار كما قال تعالي: (وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ) و لا شیء ادعی الی غض البصر حفظه من المحابة الاتفاقية من هذا التكليف و ليس هذا من باب التخفيفات كما قاله الفقهاء بل هو فی حقه غاية التشديد اذ لو كلف بذلك آحاد الناس لما فتحوا عينهم فی الشوارع خوفاً من ذلك و لهذا قالت عايشه لو كان(ص)يخفی آية لاخفی هذه.» (حلی،/ 567)
5- ر.ک به: مجمع البيان في تفسير القرآن، 8/563؛ تفسير القرآن العظيم (ابن أبي حاتم)، 9/3137؛ جامع البيان في تفسير القرآن، 22/10؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، 5/201-202؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، 11/204؛ كنز الدقائق و بحر الغرائب، 10/392.
6- همچنین ر.ک به: صدر، موسی، و ربانی، حسن، «جعل و تحریف در روایات اسباب نزول»، پژوهشهای قرآنی، ش 1، صص 106-79.
7- تفسير فرات كوفي،/619؛ تفسير مقاتل بن سليمان، 4/933؛ بحرالعلوم، 3/637؛ البرهان في تفسير القرآن، 5/814؛ و برای بررسی سندی این روایات ر.ک به: صدر، موسی، و ربانی، حسن، «جعل و تحریف در روایات اسباب نزول»، پژوهشهای قرآنی، ش 1، صص 106-79.
8- ابن كثير، 2/377؛ التبيان في تفسير القرآن 3/346، همچنین رک به: مجمع البیان، 3/183؛ البحر المحيط، 4/86 و الاستيعاب، 4/1867.
9- همچنین ر.ک به: مجمع البیان، 3/183؛ التبيان في تفسير القرآن 3/346 و تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، 2/380.
1. قرآن کریم، با استفاده از ترجمههاي آيتی، عبد المحمد؛ پاينده، ابوالقاسم؛ صفارزاده، طاهره؛ فولادوند، محمد مهدی؛ مكارم شيرازی، ناصر.
2. ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی؛ المنتظم فی تاريخ الأمم و الملوك، به تحقيق: عبدالقادر عطا، محمد؛ عبدالقادر عطا، مصطفی، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1412ق.
3. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحرير و التنوير، بیجا، بینا، بیتا.
4. ابن عبد البر، يوسف بن عبد الله؛ الاستيعاب فی معرفة الأصحاب، به تحقيق: بجاوی، علی محمد، چاپ اول، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
5. ابن كثير دمشقی، اسماعيل بن عمرو؛ البداية و النهاية، بيروت، دار الفكر، 1407ق.
6. ــــــــــــــــــــــــــــ ؛ تفسير القرآن العظيم، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1419ق.
7. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، چاپ سوم، بيروت، دار صادر، 1414ق.
8. بحرانی، سيد هاشم؛ البرهان فی تفسير القرآن، چاپ اول، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
9. بهرامی، محمد، سجادی، ابراهیم؛ «آشنایی با دانش اسباب نزول»، پژوهشهای قرآنی، ش2، تابستان 1374، صص 64-35.
10. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم، چاپ اول، قم، اسراء، 1378ش.
11. حائری مازندرانی، محمد بن اسماعيل؛ منتهی المقال في أحوال الرجال، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت:، 1416ق.
12. حکیم، محمد باقر؛ علوم القرآن، چاپ چهارم، بیجا، المجمع العالمی لاهل البیت، 1425ق.
13. حلی، حسن بن يوسف بن مطهر اسدی؛ تذكرة الفقها، بيجا، مكتبة الرضويه لاحياء الآثار الجعفريه، بيتا.
14. خويی، ابو القاسم؛ معجم رجال الحديث، چاپ پنجم، بيجا، بینا، 1413ق.
15. ذهبی، شمس الدين محمد؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، به تحقيق: تدمری، عمر عبدالسلام، چاپ دوم، بيروت، دارالكتاب العربی، 1413ق.
16. زرقانی، عبدالعظیم؛ مناهل العرفان، چاپ اول، بیروت، دار الاحیاء، 1416ق.
17. سبحانی، جعفر؛ موسوعة طبقات الفقهاء، بیجا، بینا، بیتا.
18. سعدی، ابو جيب؛ القاموس الفقهي لغةً و اصطلاحاً، بیجا، بینا، بیتا.
19. شهيد ثانی، زين الدين بن علی؛ مسالك الأفهام إلی تنقيح شرائع الإسلام، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية، 1413ق.
20. ـــــــــــــــــــــــــ ؛ الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، به تحقیق كلانتر، محمد، چاپ اول، قم، كتاب فروشی داوری، 1410ق.
21. صدر، موسی و ربانی، حسن؛ «جعل و تحریف در روایات اسباب نزول»، پژوهشهای قرآنی، ش1، بهار 1374، صص 106-79.
22. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البيان فی تفسير القرآن، چاپ سوم، تهران، ناصرخسرو، 1372ش.
23. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و الملوك، به تحقيق: ابوالفضل ابراهيم، محمد، چاپ دوم، بيروت، دار التراث، 1387ق.
24. عاملی، ياسين عيسی؛ الاصطلاحات الفقهية في الرسائل العملية، بیجا، بینا، بیتا.
25. عروسی حويزی، عبدعلی بن جمعه؛ نور الثقلين، چاپ چهارم، قم، اسماعيليان، 1415ق.
26. فضل الله، محمد حسين؛ من وحی القرآن، چاپ دوم، بيروت، دار الملاك للطباعة و النشر، 1419ق.
27. فیض، علیرضا؛ مبادی فقه و اصول، تهران، دانشگاه تهران، 1376ش.
28. قمی، علی بن ابراهيم؛ تفسيرقمی، چاپ چهارم، قم، دار الكتاب، 1367ش.
29. محمود، عبد الرحمان؛ معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهية، بیجا، بینا، بیتا.
30. مسعودی، محمد مهدی؛ «حوزه ارتباط اسباب نزول و تفسیر»، پژوهشهای قرآنی، ش1، بهار 1374، صص78-35.
31. مشكينی، ميرزا علی؛ مصطلحات الفقه، بیجا، بینا، بیتا.
32. مقريزی، تقی الدين احمد بن علی؛ إمتاع الأسماع، به تحقيق: نميسی، محمد عبد الحميد، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1420ق.